سالها پیش به زوج جالبی برخوردم. با هم تفاهم نداشتند. بعد از چند سال بحث و دعوا به یک نقطه تفاهم رسیدند. اینکه بحث و دعوا رو کنار بگذارند و تا وقتی دو فرزندشون رو به سر و سامون نرسوندند کنار هم زندگی کنند. بعدها شنیدم دو فرزندشون ازدواج کردند و بعد از زمان کمی این دو نفر هم از هم جدا شدند.
این که فضای اون کنار هم بودن مصلحتی چی بود و آیا با درد و رنج و تحمل بود یا بدون غم و غصه، نمیدونم. اینکه هر روز با دیدن هم حرص میخوردند و یا نوع خاصی از زندگی برای خودشون ساختند تا اذیت نشند و اذیت نکنند، نمیدونم. فقط میدونم کار عاقلانهای کردند
این یه مورد خاص بود که طرفین به نتیجه قطعی رسیده بودند به درد هم نمیخورند و تکلیفشون مشخص بود. اما در اغلب موارد طرفین به درد هم میخورند اما کم و کاستیهایی وجود داره و نمیتونند تمام نیازهای همدیگه رو پوشش بدند. به نظرم شرایط دنیای امروز طوری شده که بهتره شیوه سنتی ازدواج رو کنار بگذاریم و نوع جدیدی از تعهد و کنار هم بودن رو ایجاد کنیم. خانواده یه شابلون نیست که روی تمام زوجها بگذاریم و ازشون بخوایم در اون چارچوب باشند و ذرهای ازش خارج نشند. ازدواج یه قرارداده و باید به صورتی تنظیم بشه که طرفین و اشخاص ثالث بیشترین راحتی رو داشته باشند. به نظر من از مقتضیات امروز اینه که قراداد ازدواج رو شخصیسازی کنیم. باید هر کس متناسب با امکانات و تواناییها و موقعیت خودش تعهداتی بده و تعهداتی بگیره. و هیچ کس نباید زندانی دیگری باشه.
به نظر من میشه اختلاف روایت» رو شگرفترین کشف بشر دونست. بسیار مهمتر از فتح ماه و مریخ و مهمتر از تمام اختراعات بشر.
اختلاف روایت رو باید مفصل بخونم. برداشت فعلیم اینه که هر فرد متاثر از مجموعه شرایط جسمی و روانی خودش با پدیدهها مواجه میشه و چیزی از پدیده برداشت میکنه و متاثر ازمجموعه شرایط جسمی و روانیش اون برداشت رو پردازش میکنه و متاثر از همون مجموعه شرایط وارد دیالوگ با دیگران میشه. دیگرانی با مجموعه شرایط جسمی و روانی متفاوت. یعنی شرایط جسمی و روانی فرد در چند مرحله یک پدیده رو از صافی خودش عبور میده و بر اون تاثیر میگذاره.
حالا مجموعه شرایط جسمی و روانی چی هستند؟
شرایط جسمی هر فرد متاثر از نحوهی کارکرد اندامها و خصوصا مغزه. ترشح هورمونها، خون رسانی قلب، شکل و کارکرد اندامها و. شرایط روانی هم تاثیرات فرد از محیطه. شرایط فرهنگی و تربیتی و
میشه تصور کرد که یک شام سنگین و پرچرب چه تاثیری بر جسم فرد داره و این تاثیر چه تاثیری بر روایت فرد از پدیدهای که بعد از اون شام باش مواجه میشه. میشه تصور کرد افسردگی مادر شیرده چه تاثیری بر نحوه بغل کردن و کیفیت شیری که به نوزاد میده داره و اون تاثیر چه اثری بر تربیت روانی نوزاد و نوع روایتش از پدیدهها. میشه تصور کرد شجاع بودن و یا ترسو بودن چه اثری بر جهانبینی و روایت فرد داره و
موضوع خیلی گسترده و عمیق و ناامید کنندهست. اگر قرار باشه اختلاف روایت رو در تمام شئون زندگی مورد ملاحظه قرار بدیم لازمه تمام علوم انسانی و شاخههای مرتبط رو از نو بنویسیم
کتاب روایت و ذهن نویسا از کورش علیانی در این زمینه
نوشته شده. منتظرم بخونمش.
یکی از لذتبخشترین کارهای دنیا گوش دادن کتاب صوتی تو اتوبوس بین شهریه. چند روز پیش قسمتم شد. وانهاده
یکی از تلخترین لذتهای دنیا بود. داستان زنی ترک شده در بدترین موقعیت ممکن. اونقدر تلخ که تو ربع آخر کتاب به نویسنده فحش میدادم که چرا زودتر تمومش نمیکنه
و تلخی بیشتر رو وقتی چشیدم که بعد از اتمام کتاب دوباره قسمت اول رو گوش کردم
معمولا با تعمق و دقت مختصری میتونم دلیل دلشوره رو پیدا کنم. معمولا نگرانی بابت مسایل شخصی، نگرانی برای اطرافیان، نگرانیهای اجتماعی و. دلیل دلشوره هستند اما گاهی هر چی فکر میکنم و تجزیه و تحلیل میکنم نمیفهمم مشکل کجاست. تمام مشکلات احتمالی رو بررسی میکنم و دونه دونه بهشون میپردازم اما دلیلی برای نگرانی و دلشوره پیدا نمیکنم این بدترین نوع دلشورهست. دلشوره رو میتونم رفع کنم و اگر رفع شدنی نیست تحمل کنم به شرطی که بدونم منبعش کجاست
امسال حس محرم ندارم. حس لذت بردن از غرق شدن تو امواج محرم؛ امواج هیئتها و دستهها، اسبها و شترها و علمها و کتلها.
امروز زورکی خودم رو کشوندم تو متن جامعه. همه چیز مثل هر سال بود، حتی با شکوهتر. مردم مشتاق و پرشمار و پرچمهای بزرگی که دوستشون دارم بوی اسپند و شتر و شربت آبلیمو و چای. صدای طنیندار و باشکوه موسیقی حماسی و مداح. و رنگ و روی شهر که سیاه بود و سبز و قرمز
چیزی که نظرم رو جلب کرد بیتفاوتی حسی مردم نسبت به روضهی مداح بود. مداح از آخرین ترفندهای گریهگیری استفاده میکرد اما به جز معدودی پیرمرد و پیرزن که گریه میکردند و تباکی، کسی حسی بروز نمیداد. همه خیلی عادی نگاه میکرند. نمیدونم چشمهی اشکشون رو دیشب خالی کرده بودند یا این حرفها براشون عادی شده.
به نظر من مذاکره با ترامپ نه نیازه و نه مطلوب.
قراره تو مذاکره چی بگیم و بشنویم که تو برجام نگفتیم و نشنیدیم؟ و بر فرض که مذاکره کردیم؛ چی گیرمون میاد که ترامپ بتونه ضمانت کنه خودش و یا رییس جمهور بعدی زیرش نزنند؟ ترامپ با رفتن از برجام ناخواسته لطفی به ما کرده و عیوب ساختارهامون رو نشون داده. ترامپ باعث شده فشار نقدینگی وحشتناکمون تخلیه بشه. ترامپ به ما خوبی کرده و حالا ماییم که باید از این فرصت استفاده کنیم و جراحی تاریخیمون رو انجام بدیم.
به نظرم با چند ت شجاعانه میشه این جراحی اقتصادی(و به تبعش اجتماعی) رو انجام داد. وقتی جراحی لازمه بهتره بهش تن بدیم. به بعد موکول کردن جراحی مشکل رو بیشتر میکنه. به نظرم مناسبترین فرد در مناسبترین زمان برای انجام این کاره. امیدوارم قدر این فرصت رو بدونه و امیرکبیر واقعی ایران بشه.
به نظر من تنها راه آزادسازی حمایتیه. تو اولین قدم میشه نرخ دلار رو آزاد کرد و هر جا مشکلی ایجاد شد حمایتهای دولتی انجام داد.
تو قدم بعد باید نرخ سوخت رو به مقدار موثری بالا برد و از محل این افزایش، یارانهها رو افزایش داد. این کار بدون ایجاد اثر تورمی بالا، باعث کنترل مصرف سوخت و باز توزیع ثروت از غنی به فقیر میشه و قدرت خرید مردم رو بالا میبره.
همزمان باید پروندههای رانت و فساد رو به جد پیگیری کرد و بدون ملاحظه حساب همه رو رسید. و مهمتر از همه پروژه شفافسازی رو با سرعت بیشتر به پیش برد.
ما مردم هم باید با پاک کردن ذهنیتها سعی کنیم مثل یک ملت عمل کنیم و با جراحان همکاری کنیم. این همکاری از پذیرش زندگی تو یه سیستم شفاف شروع میشه و میتونه تو زندگی شخصی و مراعاتهای اقتصادی و اجتماعی خودش رو نشون بده. و در نهایت اگر عضو جمعی هستیم، میتونیم با ایجاد گفتگوی همدلانه، تعداد بیشتری از مردم رو به همراهی اجتماعی تشویق کنیم.
پ.ن: این کارها به قدری دشوارند که نزدیک به محال به نظر میرسند اما این نباید باعث بشه بهشون فکر نکنیم و براشون تلاش نکنیم. وضعیت فعلی وخیمه و قابلیت وخامت بیشتر رو هم داره. وقتی بالای پرتگاهی بلند بر لب دریا ایستادیم و گلهای گرگ پشت سرمونند باید بپریم توی آب حتی اگر ترس از ارتفاع داریم.
حتما ازپدربزرگها و مادربزرگها خاطرههای سال وبا رو شنیدید. یا خاطرههای سال قحطی. یا سالهای خشکسالی. دست کم از پدر و مادرها خاطرههای سال انقلاب و سالهای جنگ رو شنیدید. اون سالها به آدمهای اون موقع سخت گذشته. زندگی تو شرایط گرسنگی و ناامنی دشواره؛ اینکه ندونی فردات چه شکلیه، آرامشت رو به هم میریزه اما هر چی باشه میگذره.
امروز سالهای سخت بزرگانمون گذشته. امروز که از خاطرههاشون میگند، اون تلخیها رو به بایگانی مغز سپردند و تنها یادی ازش در سینه دارند. و البته یادی از آدمهای اون دوران. کسانی که آذوقه رو احتکار کردند و کسانی که در خونهشون به روی همه باز بود و هر چه داشتند با بقیه خوردند. معمولا آخرین جملهی این خاطرهها اینه: زمستون رفت و روسیاهی موند به زغال.
احتمالا تو سال ترامپ نگرانیهامون زیاد بشه و سطح زندگیمون پایین بیاد. احتمالا قسمتی از رفاهمون رو از دست بدیم اما بعید میدونم سال ترامپ به سختی سالهای وبا و قحطی بشه. حتی میشه امید داشت سیستم مدیریتی کشور یه تی بخوره. کشور ما کشوری نیست که در شرایط عادی بتونه خودش رو اصلاح و پالایش کنه و معمولا باید بحرانی پیش بیاد تا خودش رو جمع و جور کنه.
قطعا سال ترامپ میگذره و تموم میشه و احتمالا ترامپ رو دعا کنیم که باعث شد تلنگری به سیستم مدیریتی ما بخوره. امیدوارم تو این سال قدمی به جلو برداریم و از نظر فرهنگی و اجتماعی و ی یه کم بهتر شیم. و امیدوارم از نظر شخصی هم عملکرد خوبی داشته باشیم. خصوصا خیلی مهمه که مراقب ضعفا و کمدرآمدها باشیم. اونها بیشتر آسیبپذیرند. امیدوارم وقتی داریم خاطرههای سال ترامپ رو برای نوهها تعریف میکنیم مجبور نشیم عملکردمون رو سانسور و یا رتوش کنیم.
خواب دیدن شگفتانگیزه. محالترین آرزوها تو خواب محقق میشند و شگفتی اینه که تو خواب اونقدر عادی هستند که اصلا متوجه فوقالعاده بودنشون نمیشیم و با بیدار شدن تازه میفهمیم چی شده
و وقتی اون آرزوی محال شب بعد هم به خوابت میاد، شگفتی اونقدر زیاد میشه که میتونه تعبیر به نشانه بشه.
امسال آدمای روزهدار و روزهندار زیادی دیدم اما ندیدم کسی کاری به روزه گرفتن یا نگرفتن دیگران داشته باشه. حداکثر چیزی که دیدم این بوده که کسی از کسی سوال کرده روزهای یا نه؟ تا بهش خوراکی تعارف کنه.
سالهای قبل زیاد میدیدم روزهدار سعی داشت ثابت کنه روزهندار در اشتباهه و روزهندار هم سعی میکرد ثابت کنه روزهدار در اشتباهه.
قطعا این نگاه محدود و شخصی قابل تعمیم به کل جامعه نیست اما از دو حال خارج نیست: یا سطح مدارای جامعه بیشتر شده یا سطح مدارای اطرافیان من. پس در هر صورت برای من جای خوشحالیه.
با دخترم داستان اسباببازی میدیدیم. یه جا باز(آدمک فضایی) تو تلوزیون تبلیغ خودش رو میبینه و متوجه میشه یه مامور فضایی نیست و یه اسباببازیه. ضربه سختی میخوره. تو همین لحظه گوینده میگه:
" میون درخشش ستارهها و نور مهتاب بودن احساس عجیبی داره ولی واقعیت اینه که تو اسباببازی هستی و نمیتونی پرواز کنی و ماه و ستارهها رو از نزدیک لمس کنی. با این که این دور از حقیقت به نظر میرسه ولی حقیقت داره با این حال آدم دلش میخواد پرواز کنه، پرواز."
و باز برای اینکه به خودش ثابت کنه یه مامور فضایی واقعیه از نردهی راه پله بالا میره و به سوی بینهایت و فراتر از آن پرواز میکنه اما به سختی زمین میخوره و دستش از بدنش جدا میشه. دوباره گوینده میگه:" بله با اینکه دور از حقیقت به نظر میرسه ولی حقیقت داره.".
به خیابون رفتم. خلوت بود و پر از برف خیس. برف به بارون غلبه کرده و زیباییهای عجیبی ساخته. هفتسینها و تزیینات شهر که یه لایه برف زیباشون کرده و درختانی که آخرین لباس عروسشون رو پوشیدند. و کوههای پربرف.
طبیعت همیشه در خلق زیبایی دست بالا رو داره. حتی با خروش سیلی که معمولا به خاطر دست بردن بشر تو طبیعت، فاجعهساز میشه. امیدوارم کسانی که از سیل زخم خوردند زمانشون تندتر بگذره و غمشون کمتر بشه و بقیه هم مراقب باشند. ظاهرن ما آدمایی هستیم که تا تجربه نکنیم درک نمیکنیم. امیدوارم این تجربه باعث بشه سیل رو هم یکی از همزیستانمون بدونیم و همیشه به یادش باشیم.
به نظرم گرفتن رنگ از تصویر بلایی بر سر واقعیت مییاره که هیچ ویرایش دیگری نمییاره. برای
من این یه ضعف محسوب میشه. عکاس و فیلمسازی که تصویر سیاه سفید میسازند در
انتقال منتظورشون ضعیفند و سادهترین روش رو برای القاء منظور مورد نظر انتخاب میکنند. همینطور
تاریک کردن فضا که تو بعضی فیلمها و سریالها مرسومه. با تاریک کردن فضا صحنه به
کنترل کارگردان درمییاد و ضعفهاش دیده نمیشه.
به نظر من کم کردن نور و رنگ ابزاریه برای پوشوندن ناتوانیها.
به نظرم گرفتن رنگ از تصویر بلایی بر سر واقعیت مییاره که هیچ ویرایش دیگری نمییاره. برای
من این یه ضعف محسوب میشه. عکاس و فیلمسازی که تصویر سیاه سفید میسازه در
انتقال منتظورش ضعیفه و سادهترین روش رو برای القاء منظور مورد نظر انتخاب میکنه. همینطور
تاریک کردن فضا که تو بعضی فیلمها و سریالها مرسومه. با تاریک کردن فضا صحنه به
کنترل کارگردان درمییاد و ضعفهاش دیده نمیشه.
به نظر من کم کردن نور و رنگ ابزاریه برای پوشوندن ناتوانیها.
اونطور که به چشم مییاد، تحریمها اثر گذاشته. یه اثر عمیق. سبک زندگی کم کم داره عوض میشه. سبک خرید، سبک مصرف، سبک کار و تلاش، سبک تفریح، سبک مهمونی، سبک ازدواج.
برای اکثر مردم خیلی خیلی مشکله. بسیاری با بهت و نگرانی و اضطراب روزگار میگذرونند اما به نظرم این تغییرات رو لازم داشتیم. درآمد بادآورده جلوی کار و تلاش و فکر رو میگیره. نفت درآمد بادآورده بود و اجازه نمیداد سیستمها شکل بگیرند و درست عمل کنند
امیدوارم وضعیت کنترل بشه و به پایداری برسه تا مردم کم کم بتونند خودشون رو وفق بدند. امیدوارم مسئولین هم جوگیر نشند و درست عمل کنند. این یه جراحی ناخواسته بود و دردناک اما لازم و مفید.
چند سالیه تلاش میکنم راحت بگم "نمیدونم". هر چی میگذره تعداد سوالاتی که جوابشون "نمیدونم"ه بیشتر میشه. پاسخ بالای 90 درصد سوالاتی که ازم میشه رو نمیدونم. قبلا عادت داشتم یه جوابی بدم اما حالا میبینم اون پاسخها درست نبودند. اکثر پاسخهایی که میدادم بیمبنا و حسی بودند. حالا دیگه "نمیدونم" یه سبکی خاصی بهم میده.
چند سالیه تلاش میکنم راحت بگم "نمیدونم". هر چی میگذره تعداد سوالاتی که جوابشون "نمیدونم"ه بیشتر میشه. پاسخ بالای 90 درصد سوالاتی که ازم میشه رو نمیدونم. قبلا عادت داشتم یه جوابی بدم اما حالا میبینم اون پاسخها درست نبودند. اکثر پاسخهایی که میدادم بیمبنا و حسی بودند. حالا دیگه "نمیدونم" یه سبکی خاصی بهم میده.
گاهی به هنر فاخر فکر میکنم. موسیقی فاخر، سینمای فاخر، ادبیات فاخر.
ممکنه کسی با شنیدن حافظ و سعدی از زبان شجریان به حسی خاص برسه. حسی غیرمادی. یه حس روانی خاص. آیا کسی وجود نداره که با شنیدن ترانهای از معین و قمیشی و امید و حتی اندی به همون حس برسه؟ آیا میشه گفت حس اولی برتر از حس دومیه؟ آیا پیچیدگی زبانی حافظ و سعدی و گوشههای موسیقایی شجریان حسی میسازه که یه شعر و موسیقی ساده نمیسازه؟ اصلا حس چیه؟ حسی که یه طرفدار شجریان داره با حسی که یه طرفدار معین داره چه فرقی دارند؟ اینها تفاوتهای انسانهاست یا تفاوت حسها؟
آیا اگر کسی یه منظرهی 30 دقیقهای از باب راس رو به یه تابلوی عظیم پیکاسو ترجیح بده حس الکن و سلیقهی نازلی داره؟ آیا طرفداران سریالهای کشدار و پر فراز و نشیب افراد سطح پایینی هستند و طرفداران فیلمهای معناگرا افراد هنرشناس و بلندمرتبه؟
سلیقه چیه؟ آیا سلیقهی خوب و سلیقهی بد داریم؟ ملاک این ارزشگذاری چیه؟ ملاک فاخر بودن چیه؟ آیا فاخر بودن امتیازی برای یه اثر محسوب میشه؟.
به نظر من افراد خاصی به دلیل تربیت خاص، توانایی درک هنر فاخر رو دارند و اتفاقا این افراد کسانی هستند که تمام تریبونها دستشونه واز سلیقه خودشون تعریف میکنند. اینها سلیقه خودشون رو سلیقه برتر میدونند و اون رو به عنوان ملاک فاخریت جا زدند.
من فکر میکنم بهتره هر کس سلیقه خودش رو بشناسه و ازش لذت ببره. برچسبها نباید مانع راحتی و لذت انسان بشند. بهتره هر کس هر چی رو دوست داره بپذیره و دست کم پیش خودش، خودش باشه.
بهترین سریال IMDb یه سریال درجه دو بود که به خاطر معروفیتش تا آخر تحمل کردم. یه کپی تکنولوژیک از فیلمهای سفارشی دفاع مقدس خودمون با چند قاشق رمبو و آرنولد علمی و مرامی و احساسی برای بومیسازی امریکایی. پروپاگاندایی برای اثبات سست و دروغ بودن همه چیز در حکومتهای متمرکز.
به نظرم اگر چرنوبیل تو امریکا بود یه سریال حماسی درست و درمون ازش درمیاومد.
به نظرم جنگزدگی چیز وحشتناکیه. دشمن و گلولههاش به سمت خونه و زندگیت میاند و هر اونچه رو که طی سالها ساختی رها میکنی و عزیزانت رو به دندون میکشی و راه میافتی به ناکجا
یاد ایزدیهای عراق میافتم. سوریه، افغانستان، بوسنی
به نظرم وضعیتی بدتر از این متصور نیست. آوارههای جنگ بارزترین نشونه حاکمیت قانون تنازع بقا تو دنیاست. تمدارها به سادگی چشم روی اینها میبندند و منافع ملی خودشون رو میپاند. منافع انسانهایی برتراز این مظلومان
و به چه قیمتی؟ مثلا کم نشدن نیم درصد رشد اقتصادی که ممکنه به تعطیلات آخر هفتهی مردمشون لطمه بزنه و باعث بشه به اونها رای ندند
اگر کسی از یه سیاره دیگه بیاد خیال میکنه اینا شوخیه
اسکار 90 رو میدیدم. مانور زیادی روی برابری جنسیتی میدادند. اما زنها رو که میدیدی پر از المانهای جنسیتی بودند. از آرایش مو و صورت بگیر تا مدل کفش و لباس. حتی مدل راه رفتن. گاهی هم آدم پشت میکروفون برای تشکر از همسر و یا دخترش از صفت "زیبا" استفاده میکرد. تو امریکا و تو یکی از توچشمترین مراسم دنیا
به نظرم باز شدن در ورزشگاهها به روی زنها حتی اگر کنترل شده و محدود نباشه نمیتونه دلیلی بر احقاق حقوق زنها باشه. حتی نمیتونه نمادی برای اون باشه. اهمیت و حجم حقوقی از زنها که در زندگی روزمره خودمون و توسط ما مردها و زنهای جهان پایمال میشه بسیار بسیار بیشتر از این حقوق تو چشم و نمادینه. ظاهرا هشتگبازها و بلندگوها و تشویقکنندهها هم به این موضوع کاری ندارند. تو فضای مجازی رسم شده چشم و فکر رو ببندیم و دهان رو باز کنیم. و بدتر از اون جامعه رو قیاس از خودمون بگیریم و حکم کلی صادر کنیم. وقتی نخبهها و قلم به دستها اینطورند چه انتظاری از عموم مردم؟ و چه امیدی برای رسیدن به برابری؟
به نظر من حکایت آبان 98 حکایت پاسکاری دوست نادان و دشمن نادانه. دوست نادان طرح به این اهمیت رو اینقدر بد طراحی و اجرا میکنه و دشمن نادان هم تصور میکنه با چارتا ترقه و کشته خیزش گرسنگان نظام رو ساقط میکنه
به نظر من مسبب اصلی تضعیف دموکراسی تو کشور ما اون طرف آبیها هستند. چه کسانی که برای نونشون این آتیش رو گرم میکنند و چه کسانی که برای رای دوره بعدشون برنامه دارند. دموکراسی باید از درون یه جامعه زاده بشه و رشد کنه و چکش بخوره تا متناسب با قد و قوارهی همون جامعه بشه. دموکراسی لباسی نیست که کسی بدوزدش و تن یه ملت کنه. فشار بیرونی اگر از یه حدی بیشتر بشه اثر مع داره و قدرت رو محکمتر میکنه و تندروها رو حاکم.
یه روز خورشید و باد شرط بستند که کدومشون میتونه بالاپوش مرد رهگذر رو از تنش دربیاره. باد شروع کرد به وزیدن و هر چه شدیدتر وزید مرد بیشتر بالاپوش رو دور خودش پیچید. اما خورشید با چند دقیقه تابش به سادگی پالاپوش مرد رو از تنش درآورد
دموکراسی یک شبه به وجود نمیاد. اگر کسی واقعا دلش برای مملکت میسوزه باید تمام تلاشش رو مصروف آموزش و گسترش دموکراسی در رفتار تک تک مردم کنه تا شاید طی دهها سال کم کم به آرامشی برسیم. مردمی که دموکرات نباشند نمیتونند نظام دموکراتیک داشته باشند. و فرقی نمیکنه کی حاکمشون باشه و از چه راهی به حکومت رسیده باشه
به نظر من حکایت آبان 98 حکایت پاسکاری دوست نادان و دشمن نادانه. دوست نادان طرح به این اهمیت رو اینقدر بد طراحی و اجرا میکنه و دشمن نادان هم تصور میکنه با چارتا ترقه و کشته خیزش گرسنگان نظام رو ساقط میکنه
به نظر من مسبب اصلی تضعیف دموکراسی تو کشور ما اون طرف آبیها هستند. چه کسانی که برای نونشون این آتیش رو گرم میکنند و چه کسانی که برای رای دوره بعدشون برنامه دارند.
دموکراسی باید از درون یه جامعه زاده بشه و رشد کنه و چکش بخوره تا متناسب با قد و قوارهی همون جامعه بشه. دموکراسی لباسی نیست که کسی بدوزدش و تن یه ملت کنه. فشار بیرونی اگر از یه حدی بیشتر بشه اثر مع داره و قدرت رو محکمتر میکنه و تندروها رو حاکم.
یه روز خورشید و باد شرط بستند که کدومشون میتونه بالاپوش مرد رهگذر رو از تنش دربیاره. باد شروع کرد به وزیدن و هر چه شدیدتر وزید مرد بیشتر بالاپوش رو دور خودش پیچید. اما خورشید با چند دقیقه تابش به سادگی پالاپوش مرد رو از تنش درآورد
دموکراسی یک شبه به وجود نمیاد. اگر کسی واقعا دلش برای مملکت میسوزه باید تمام تلاشش رو مصروف آموزش و گسترش دموکراسی در رفتار تک تک مردم کنه تا شاید طی دهها سال کم کم به آرامشی برسیم. مردمی که دموکرات نباشند نمیتونند نظام دموکراتیک داشته باشند. و فرقی نمیکنه کی حاکمشون باشه و از چه راهی به حکومت رسیده باشه
تو این مدت یه دور هرم مازلو رو دوره کردم پایهم قوی شه. درسته تئوری بود اما تونستم حسش کنم. انگار وقتی شرایط عوض میشه تواناییها هم عوض میشند. داشتم برنامه میریختم که چه طور غذا رو جیرهبندی کنیم. چه چیزهایی رو میشه تو خونه تولید کرد و.
البته ته دلم باور نداشتم جنگی دربگیره. ترامپ هم که دیوانه بشه ما و بقیه کشورها اونقدر عاقل هستیم که خودمون رو نابود نکنیم. اما محض احتیاط یه فکرایی کردم
به خودم امید میدم که تو این مملکت تا قطار چپ نشه ریلهامون رو درست نمیکنیم و تا سیل نیاد رودخونهها رو. احتمالا تا هواپیمای مسافربری نزنیم پدافندمون درست نمیشه و تا دانشجوها شورش نکنند نمیفهمیم نمیشه اینقدر صریح دروغ گفت.
به نظرم این خیلی فجیعه و دردناک اما ظاهرا مسیریه که باید طی بشه. وقتی از بالا مسیر رو میبینی راحت نظریه صادر میکنی اما وقتی میری پایین و پیش انسانها میشینی، میبینی چه قدر دردناکه.
بعد میری آمار رو نگاه میکنی و میبینی تو یمن و عراق و سوریه و افغانستان و. چه تعداد از این آدمهای واقعی هر روز کشته میشند و هیچ تصویری هم از هیچ کدوم دیده نمیشه چون هیچ قدرتی مدافعشون نیست. یک مشت عدد.
دنیا اینطور کار میکنه.
من نمیفهمم تاریخچهی اثر هنری به چه درد مخاطب میخوره. نمیفهمم چه اهمیتی داره فلان شخصیت رمان از فلان کس نویسنده برداشت شده و فلان قطعهی شعر چه طور به ذهن شاعر رسیده و فلان ترانه تو چه حالی خونده شده. به نظرم یه اثر هنری برای هر کس یه چیز خاصه و یه حس خاص ایجاد میکنه. این حس بیش از اونکه ناشی ازشرایط و نحوه ساخت اثر باشه ناشی از حس و حال و شرایط تربیتی و روانی مخاطبه.
قسمت دوم پادکست آلبوم درباره ادله. چیزهای جذاب و قابل توجهی توش بود و متن و اجرا هم خیلی خوب بود اما دوستش نداشتم. من دوست دارم با اون صدا به اوج برم و اون ترانهها رو تفسیر به رای کنم. برام مهم نیست خواننده تو چه شرایطی اون رو خونده. شرایط واقعی ساخت اثر معمولا ابهت و عمق اثر رو کم میکنند. برای من آتش زدن باران اونقدر قوی و خاصه که دوست ندارم با شنیدنش تو ذهنم شعلهی یه فندک زیر بارون مجسم بشه.
به نظرم اثر هنری چیزیه که مخاطب مجددا اون رو خلق میکنه و احتمالا هنرهای مختلف در این زمینه متفاوتند. مثلا موسیقی بیش از نقاشی این قابلیت رو داره و موسیقی بیکلام بیش از باکلام.
من باز هم رای میدم. تفاوتهای انسانی همیشه وجود دارند و همیشه کسی بر دیگری ترجیح داره. این بار اما دو دلیل مهمتر دارم.
اول حفظ ایران به همین شکلی که هست. به نظرم هیچ کس نمیتونه به کشوری که بالای 50 درصد مشارکت انتخاباتی داشته باشه حمله کنه و یا بخواد اون رو تجزیه کنه.
دوم برای حفظ نهاد انتخابات به عنوان تنها راه اصلاحات واقعی و پایدار.
گاهی به هنر فاخر فکر میکنم. موسیقی فاخر، سینمای فاخر، ادبیات فاخر.
ممکنه کسی با شنیدن حافظ و سعدی از زبان شجریان به حسی خاص برسه. حسی غیرمادی. یه حس روانی خاص. آیا کسی وجود نداره که با شنیدن ترانهای از معین و قمیشی و امید و حتی اندی به همون حس برسه؟ آیا میشه گفت حس اولی برتر از حس دومیه؟ آیا پیچیدگی زبانی حافظ و سعدی و گوشههای موسیقایی شجریان حسی میسازه که یه شعر و موسیقی ساده نمیسازه؟ اصلا حس چیه؟ حسی که یه طرفدار شجریان داره با حسی که یه طرفدار معین داره چه فرقی دارند؟ اینها تفاوتهای انسانهاست یا تفاوت حسها؟
آیا اگر کسی یه منظرهی 30 دقیقهای از باب راس رو به یه تابلوی عظیم پیکاسو ترجیح بده حس الکن و سلیقهی نازلی داره؟ آیا طرفداران سریالهای کشدار و پر فراز و نشیب افراد سطح پایینی هستند و طرفداران فیلمهای معناگرا افراد هنرشناس و بلندمرتبه؟
سلیقه چیه؟ آیا سلیقهی خوب و سلیقهی بد داریم؟ ملاک این ارزشگذاری چیه؟ ملاک فاخر بودن چیه؟ آیا فاخر بودن امتیازی برای یه اثر محسوب میشه؟.
به نظر من افراد خاصی به دلیل تربیت خاص، توانایی درک هنر فاخر رو دارند و اتفاقا این افراد کسانی هستند که تمام تریبونها دستشونه واز سلیقه خودشون تعریف میکنند. اینها سلیقه خودشون رو سلیقه برتر میدونند و اون رو به عنوان ملاک فاخریت جا زدند.
من فکر میکنم بهتره هر کس سلیقه خودش رو بشناسه و ازش لذت ببره. برچسبها نباید مانع راحتی و لذت انسان بشند. بهتره هر کس هر چی رو دوست داره بپذیره و دست کم پیش خودش، خودش باشه.
اگر قرنطینهی مورد نیاز برای کرونا اونی باشه که تو فیلمهای چینی میبینیم بعید میدونم بشه تو ایران مهارش کرد. به نظرم ما زیرساخت چنین عملیاتی رو نداریم. نه زیرساخت اجرایی و نه زیرساخت فرهنگی و اجتماعی. احتمالا باید منتظر باشیم بیماری تو کشور منتشر بشه و خودش جمع بشه بره پی کارش. این وسط فقط کسانی که موفق بشند قرنطینهی شخصی و خونوادگی خودشون رو درست انجام بدند مصون میمونند. به نظرم بهترین کار آموزش و تبلیغ این نوع قرنطینهست.
و اگر اطلاعاتی که از رفتار ویروس منتشر شده درست باشه و تو همین حد هم باقی بمونه، دلیلی برای وحشت وجود نداره. یه اپیدمی با تلفات دو سه درصد اونم از یه گروه سنی و بیماری خاص چیز وحشتناکی نیست که بعضی این قدر افراطی رفتار میکنند. نگرانی من از اثرات جانبی این همه مواد ضدعفونی کنندهست. نگرانی من از اختلالات روانی ناشی از این نگرانی و ترس و وحشت و وسواسه
چه ویروس هیجانانگیزیه کرونا! یه پدیده بیسابقه و عجیب. پدیدهای که میتونه مطالعات زیادی به همراه داشته باشه. خیلی مشتاقم مطالعاتی که در مورد اثر این پدیده بر فرهنگ و ت و اقتصاد و کشورهای مختلف میشه رو بخونم. یه نیروی مستقل به تمام سیستمها وارد شده و هر سیستم متناسب با شرایط و کارکردها و تواناییهاش، بهش عکسالعمل نشون میده. به نظرم این پدیده میتونه تاثیر زیادی بر فرهنگ آیندهی زمین، در تمام ابعادش، داشته باشه.
خیلیا میگند سال 98 سال بدی بود. برای من هم همینطور بود. برای من از 97 شروع شد. دومینویی که ترامپ انداخت هر چی جلوتر اومد مشکلات بیشتری ایجاد کرد. شاید بشه اسم سال 98 رو سال"همیشه بدتر هم وجود داره" گذاشت. در هر شرایط بدی که بودیم خیال میکردیم بدتر از اون متصور نیست، اما بدترش هم اومد و رسید به کرونا که فعلا خیال میکنیم بدترینه اما معلوم نیست این بدترین چه قدر بدترینه!
یه تئوری هم هست که میگه اگر کرونا شیوع جهانی پیدا کنه، نظام حاکم بر جهان رو تحت تاثیر قرار میده و احتمال داره برای ما که از جهان بیرونمون انداخته بودند روزنههایی باز بشه. فعلا یکی از علایقم شده خوندن پیشبینیهای متفکران و صاحبنظران. دور نیست که نتایج این پیشبینیها رو ببینیم.
و به نظرم فرصت خوبی پیش اومده که از دور زندگی روزمره خارج شیم و کنار این جریان بشینیم و از بیرون بهش نگاه کنیم. به زندگی، به خودمون، به دیگران. دنیا همونی بود که فکر میکردم؟ من کی هستم؟ چی میخوام؟ کجا میرم؟
پ.ن:
ماسک رو نصب کردم.
اگر بخوام خبر کرونایی بخونم از ماسک و از کانال ویژه کرونا استفاده میکنم.
کانال پنجره هم مطالب جالبی داره.
حشمت کامرانی رو سرچ کردم ببینم دیگه چی ترجمه کرده. خواستم کمی بشناسمش. صفحهی اول گوگل یکپارچه خبر درگذشتش بود. هفته پیش فوت کرده. یعنی دقیقا زمانی که من؛ بعد از سالها کتاب نخوندن؛ کتاب "نه فرشته نه قدیس" کلیما رو با ترجمه ایشون شروع کردم.
بعضی تصادفها جالبند. اگر دلمون بخواد میتونیم براشون معنایی بتراشیم. میتونیم هم ازشون رد شیم. همه چیز بستگی به میلمون داره. و میلمون هم بستگی به خیلی چیزها.
کتاب عالی بود. ترجمه هم عالی. اثر چندانی از کامرانی تو نت نیست. آدمی که احتمالا تمایلی به دیده شدن نداشته. قبلا "جاودانگی" درا رو ازش خونده بودم. اون هم عالی بود. چند کتاب دیگه هم ترجمه کرده. یه جا گفته کتابهایی رو که دوست داشته ترجمه میکرده.
از آشنا شدن با همچین آدمی خیلی خوشحال شدم. مهم نیست که هفته پیش فوت کرده؛ دیر یا زود هممون میمیریم. مهم اینه که کارش رو خوب انجام داده. خوب انجام دادن هر کاری برای من لذتبخشترین چیز دنیاست. خصوصا وقتی این رو در دیگران ببینم. آدمهایی که کارشون رو خوب انجام میدند خیلی لذتبخشند. و مهم نیست اون کار چه قدر مهم باشه.
درباره این سایت